نظریه مزیت رقابتی مایکل پورتر
مایکل پورتر در سال ۱۹۹۰ با کتاب "مزیت رقابتی ملتها" به
عنوان پایهگذار نظریه مزیت رقابتی مطرح شد. بر اساس دیدگاه وی این است که
برای موفقیت یک کشور در تجارت جهانی، نمیتوان تنها به مزیتهای نسبی آشکار
شده بسنده نمود بلکه اقتصادها میباید از طریق شناخت وضعیت و ساختار خود و
ظرفیتسازی، به خلق مزیت پرداخته و با فراهم آوردن بسترهای سرآمدی جهانی و
شرایط کارآیی رقابتی، به فعالان اقتصادی اجازه دهند همگام با هدایت
دولت، حوزههای جدیدی در تجارت جهانی را به خود اختصاص دهند. در این
دیدگاه نقش وجودی عوامل تولید به معنای سنتی آن رو به کاهش میگذارد و
همچنین فرصتهایی که فضای جهانی شدن در اختیار بنگاهها و دولتها قرار
میدهد، موجب شکسته شدن محدودیتهای پیشین میشود.
هدف تئوری مزیت
رقابتی صحه گذاشتن بر نقش حساس بازار رقابتی و کاهش هزینههای تولید و
ایجاد تنوع در تولیدات جهت پیدایش برتری در رقابت های اقتصادی است. همچنین
وجود مزیت رقابتی در بازاریابی موجب افزایش و حفظ سهم بازار و دستیابی به
رهبری بازار می گردد. مؤلفههای مفهوم مزیت رقابتی شامل موارد ذیل است:
- ارزش آفرینی
- بازارگرایی
- خشنودی مشتری
- شناخت توان بالقوه
- حرکت دادن توان بالفعل
- انگیزهسازی
- مهارتسازی
- قیمت مناسب
- پاسخگویی و نوآوری
مزیت رقابتی در علم مدیریت ابزار کارآمدی به نام زنجیره ارزش معرفی میکند که استراتژیستهای امور اقتصادی از آن برای تشخیص و دستیابی به برتری در رقابتهای اقتصادی بهره میگیرند. تجزیه و تحلیل زنجیره ارزش این امکان را در اختیار مدیران قرار میدهد تا فعالیتهای مؤسسات خود را در زمینه طراحی تولید، بازاریابی و توزیع کالا و خدمات از هم مجزا نمایند. از همین رو، تولیدکنندگان کالاهای گوناگون با بهرهگیری از زنجیره ارزش میتوانند به پاسخها و راهکارهایی مناسب برای پرسشهای متعددی که در این ارتباط مطرح میشود دسترسی یابند.
آزمون تجربی لئونتیف
پیشنهاد اصلی در تئوری هکشر و اوهلین این بود که کشوری کالایی را صادر کند که عامل تولید نسبتاً فراوانش را در تولید آن کالا به کار برد و محصولی را وارد کند که عامل تولید نسبتاً کمیابش را در تولید آن محصول به کار گیرد. لئونتیف به کمک جدول داده - ستانده این نظریه را در کشور آمریکا به آزمون گذاشت و به این نتیجه رسید که کشور آمریکا که میبایست صادر کننده کالاهای سرمایهبر باشد صادر کننده کالاهای کاربر است. این نتیجه معمای لئونتیف شهرت یافت. لئونتیف علت این نتیجهگیری را سطح بالای آموزش نیروی کار و کارفرمایی برتر آمریکائیان میدانست. او اقتصاد آمریکا را نه با وفور سرمایه بلکه باوفور کار پرکیفیت (سرمایة انسانی) تعریف و مشخص نمود. البته بعدها اقتصاددانان گوناگونی از جمله پیتر کنن در صدد رفع این معما بر آمدند. علت این تناقض را بیشتر در مورد سرمایة انسانی یا نیروی کار متخصص در آمریکا میدانند.
نظریه مزیت نسبی لیندر
لیندر در سال 1961 نظریه فراوانی عوامل تولید را ارائه نمود. بر اساس این نظریه فراوانی عوامل تولید فقط در مورد کالاهای اولیه مصداق دارد و در مورد کالاهای صنعتی کاربردی ندارد.
وی معتقد بود که یک کشور در ابتدا کالاهای خود را برای بازارهای وسیع داخلی تولید میکند، و این تولیدات شامل کالاهایی است که از طرف اکثر مردم تقاضا میشود و بعد از آن است که آن کشور تجربه لازم را برای صادرات آن کالاها به سایر کشورها حتی با وجود درآمد سرانه یکسان و نسبت یکسان سرمایه و نیروی کار به دست میآورد و شروع به تجارت با آن کشورها میکند. این نظریه بر خلاف نظریه هکشر و اوهلین است زیرا که آنها معتقد بودند که دو کشور با مشخصات فوق دارای هزینههای نسبی یکسانی هستند لذا حجم تجارت بر خلاف نظریه لیندر پایین است. نظریه لیندر فقط در کشور سوئد مورد تأیید واقع شد و از نظر کاربردی ضعیف است
نظریه مزیت نسبی هکشر و اوهلین
نظریه هزینه نسبی ریکاردو تا حدودی علت تحقق تجارت را توضیح میدهد اما دلیلی برای اینکه چرا نسبتهای هزینه نسبی برای کشورهای مختلف متفاوت است ندارد. این سئوال را هکشر و اوهلین جواب دادند و نظریه خود را براساس مفروضات زیر بنا کردند:
- دو کشور و دو کالا و دو عامل تولید وجود دارد.
- هر دو کشور از تکنولوژی یکسانی برخوردارند.
- بازده ثابت نسبت به مقیاس وجود دارد.
- وجود سلیقههای یکسان در هر دو کشور.
- وجود بازار رقابت کامل در بازار عوامل تولید و بازار کالاها.
- هزینه حمل و نقل وجود ندارد.
- تحرک کامل عوامل تولید در داخل و عدم تحرک در سطح بین المللی.
- قیمت کالاها برابر با هزینه نهایی آنها است.
نظریه هکشر و اوهلین بر پایه مفروضات نظریه ریکاردو است
ولی دارای یک فرض متعارف است. فرض اساسی در الگوی ریکاردو این بود که توابع
تولید دو کشور برای کالاهای مشابه یکسان است ولی هکشر و اوهلین توابع
تولید را در تمام کشورها مشابه میداند. این نظریه بر تفاوت بین کشورها در
برخورداری از عوامل تولید و تفاوت بین کالاها در میزان استفاده از این
عوامل تولید تأکید دارد و با توجه به فروض بالا بیان مینماید که هر کشوری
کالایی را صادر میکند که در تولید آن نیاز به عوامل نسبتاً ارزان و فراوان
دارد و متقابلاً کالایی را وارد میکند که در تولید آن نیاز به استفاده از
عوامل نسبتاً کمیاب و گران است؛ لذا فراوانی نسبی عوامل به صورت قیمتهای
عوامل داخلی نشان داده میشود و در تعیین مزیت نسبی یک کشور در تولید یک
کالا وفور نسبی عوامل تولید نقش دارد.
این نظریه در تعیین قیمت
عوامل، بخش عرضه را بر تقاضا ترجیح میدهد، در صورتیکه اگر بخش تقاضا در
تعیین قیمت عوامل در نظر گرفته شود این امکان وجود دارد که کشوری دارای
نیروی کار بیشتر به صادرات کالاهای سرمایهبر بپردازد. این نظریه همچنین
مطرح میکند که تجارت باعث حذف یا کاهش اختلاف در قیمت عوامل تولید میان
کشورها میشود، البته این نظریه تا زمانی که ما با برگشتپذیری بازدهی
عوامل تولید روبهرو هستیم صادق میباشد و همچنین میتوان نشان داد که
تجارت ممکن است بر هزینههای کاهنده نیز استوار باشد. عوامل تولیدی که در
بالا به آنها اشاره شد عبارتند از نیروی کار، سرمایه و زمین. هر گروه به
بسیاری گروههای فرعی نیز تقسیم میگردد مثل نیروی کار ساده، نیمه ماهر،
ماهر و کارفرمایان؛ همینطور سرمایه نقدی و غیرنقدی، زمین هم از انواع
مختلف زمینهای کشاورزی، صنعتی و معدنی و غیره که باز هم آنها را میتوان
به اجزاء کوچکتر نیز تقسیم کرد.
این نظریه به عنوان یک نتیجهگیری
مهم اضافه میکند که تحت شرایط شدیداً محدود کننده، تجارت موجب خواهد شد
که اختلاف مطلق در قیمت عوامل تولید همة کشورها که قبل از تجارت مشاهده
میشود از بین برود. با این حال تحت محدودیتهای کمتر و شرایط عادیتر،
تجارت تفاوت قیمت مطلق عوامل تولید را که قبل از مبادله بوده کاهش میدهد
ولی به طور کلی از بین نمیبرد. به هر صورت نظریه هکشر- اوهلین در مورد
اینکه چگونه تجارت روی قیمت عوامل تولید و توزیع درآمد هر کشور اثر
میگذارد مطالب سودمندی ارائه میدهد.